۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

مروری بر رمان قاعده بازی

مروري بر رمان قاعده بازي نوشته فيروز زنوزي جلالي - متن کامل مقاله در کتاب ماه ادبيات خرداد 88
با توجه به تعاريف طرح شخصيتي، در اين رمان طرح منقطعي را پيش رو داريم که در ان حوادث متوالي نيستند و ارتباطي به يکديگر ندارند . راوي هرگاه به ياد يکي از خاطرات خود که به نحوي زندگي الوده اش را الوده تر کرده مي افتد شروع به تعريف ان مي کند به نحوي که خود دوست دارد نه همه واقعيت را و مي گذارد که خواننده خود حدس بزند کجا را دروغ مي گويد و تشخيص ان پس از شنيدن اولين اعتراف چندان مشکل نيست .
انتخاب نام "داور علت خواه " هم نشاني از طرح شخصيتي و داستان نمادين دارد چنانکه دکتر روانشناسي که داور به پيشنهاد زنش به نزد او مي رود اين است که اين نام گذاري در شکل گيري شخصيت وي بي تاثير نبوده است و چه بسا اگر نام ديگري داشت به دنبال علت اعمال خود نمي گشت . داستان با طرحي منسجم اغاز مي شود اگر چه اوايل داستان با ريتمي کند و جملات تکراري ملال اور است اما کم کم جاي خود را باز مي کند و با ورود مصاديق زندگي گذشته داورشکل داستان را پيدا مي کند اما درخيلي از صفحات با کتابي روانشناسي يا مذهبي سر و کار داريم تا داستاني.
طرح داستان بر اساس زندگي مردي است که در تمام عمر خود ادم رذلي بوده ودر ميانسالي از خودش بدش مي ايد و خودش را به محاکمه مي کشد و ديگر نمي خواهد ان ادم سابق باشد و جبران مافات هم برايش ممکن نيست پس تصميم به خود کشي مي گيرد از طرفي اين داستان طرحي نمادين دارد و با جمله پردازي هايي که راوي در طول داستان دارد خود کشي اين مرد جنبه نمادين پيدا مي کند و در واقع او نفس خودش را مي کشد که شيطان در ان حلول کرده است. با توجه به اينکه راوي مرتب از نفس سخن مي گويد و توانايي هاي انسان را بيان مي کند باورکشتن نفس عاقلانه تر از خودکشي به نظر مي رسد .
از سوي ديگر طرحي نمادين داريم.در اين طرح داور علت خواه مردي است که در پي رفتن به باغي به دنبال پدرش که نمادي ازشيطان است و برادرش که نمادي از انسان ، خود را در خدمت شيطان قرار داده بدون نصيبي از ان باغ ،چيزهايي که معلوم نيست چيست در انجا مي گذارد و از ان شب ادم ديگري مي شود او از ان پس با روح شيطاني دمخور و گوش به فرمان نفس اماره است تا زماني که يکباره فرماني براي کشتن نفس پيدا مي کند او در خود غور مي کند و سرنخ ورود شيطان را مي يابد و در صدد رفع ان بر مي ايد و موفق مي شود در عرض چهار روز که نمادي از اعتکافي چهار روزه است ،اوي نفس را پيدا کرده از خود بيرون براند و همزمان با ان ،خاطرات بد خود را از زندگي گذشته محو کند و جبران مافات نمايد .
نماد
در طرح نمادين، جان مايه داستان به کشتن نفس همان نفس خواهشگر باز مي گردد . انکه دستور قتل مي دهد همان نفس مطمئنه اي است که در پي کشتن نفس اماره است عقل به او فرمان مي دهد علت بدخواهي هاي خود را پيدا کند و از وجودش بيرون اندازد او در اين راه غير از خود و دانسته هايش هيچ راهنمايي ندارد و هيچکس در قبال سود و زيان او مسئوليتي نخواهد داشت .
"من ادم بسيار بسيار ثروتندي هستم . رذالتهاي من دست نخورده و نابند مانند ندارند حتي اگر ابليس و تمام ابليسان گرسنه دنيا هم جمع شوند از سر سفره پهناور و هميشه گسترده من گرسنه بر نمي يزند اينقدر هست که با شکم پر از سر سفره بر خيزند ...من يکي از ثروتمند ترين ادم هاي حقير و تهيدست روزگارم ...انروز هيچ ابا ندارم که اقرار کنم انقدر جنس رو جنس تو انبارم تلمبار کرده ام که ديگر نمي توانم حتي يک حلب کوچک رذالتم را توش جا بدهم ."(ص561)
نماد حيوانات
حيوانات در اين داستان نقش دارند نام فصلهاي کتاب حيوانات شکارچي ،فريبکار و قدرتمند و درنده است . در داستان گاهي از گوسفند براي نشان دادن مطيع بودن ادمها يي چون مادر ش حرف مي زند خوني که از کف پايش مي رود به خرچنگي تشبيه مي کند که دارد همه جا را فرا مي گيرد شايد تعريضي به سرطان دارد .از لاکپشتي مي گويد که لاک سنگيني بر پشت دارد و کوله بار گناهان خود را به ياد مي اورد . کلاغ همه جا هست اول تو اداره هنگام کل کل با رئيس و نقش کلاغ در کور شدن چشم حسن چراغ .
به کار بردن نماد مار و سيب با تکيه بر اسرائيليات که مار را عامل فريب ادم مي دانند که ابليس در جلد او فرو رفته بود و به اين وسيله ادم از بهشت اخراج شد ، نقطه عطفي در سرنوشت بشر و حالا که شير گاز باز است صداي فش فش ان ياد اوري مار است که اغواگر براي مرگ او و ايجاد نقطه عطفي ديگر است نوعي رانده شدن از جايي و زايشي دوباره براي انسان .
"انگار تمام مارهاي دنيا امشب از اين اشپزخانه نيمه تاريک سر در اورده اند يک جنگل پر از درختان سيب که زير هر درختش ماري چمبره زده است و هي فش و فش مي کند ."(ص822)
"از بوي گازي که صداي مار مي دهد " مي ترسد .
در فصل روز شغال از شکارگاه مي گويد و اينکه دنيا پر از شکار و شکارچي است و ادم ها دو دسته بيشتر نيستند يا شکارند يا شکارچي .
"رو فرش شکارگاه ايستاده ام زير پايم پر از سيب است پر از درخت است پر از تير و کمان است پر از شکار و شکارچي است بايد که به دنبال شکار بروم "(ص190)
فرش خانه او که نقش شکارگاه دارد دنياي شکار و شکارچي را برايش تداعي مي کند روي ان فرش کوچک کل دنيا و قوانينش وجود دارد درخت سيب و عصيان ادم .شيطان به عنوان شکارچي ادم و ادمها شکارچي خود و ديگران .
"شکارچي اي که خود شکار مي شود فرقش با شکار در اين است که دانسته مي ميرد . وقتي دنيا شکارگاه باشد فرار چه فايده اي دارد حتي اگر اهويي تيز پا باشد وقتي انهمه تير از چپ و راست رو به او رها شده باشد . ما همه مان يکجوري تو شکارگاهيم و از لابلاي تيرها عبور مي کنيم . امروز نشد فردا فردا هم نشد پس فردا و پسين فردا . لاجرم بايد که ان تير به هدف بنشيند ."(ص191 )
در اينجا تعريضي به مرگ دارد و اينکه هيچ ادمي را از مرگ گريزي نيست .
موشها همان اعمال بدي هستندکه اعمال خوب را اتش مي زنند و يا مي بلعند:
"من ديگر از هروله و جير جير موشهاي که تو انبارم انبوه شده اند و دارند مائده هاي يک عمرم را مي خورند به جان امده ام ."(ص562)
در جايي پيدا کردن " او" را چنين تشبيه مي کند ."مثل سگ گر ولگردي که دنبال دمش مي گردد پارس مي کند و شر و ور مي بافد و مي خواهد دمش را گاز بگيرد ."(ص565)
شخصيتها و تمام علت و معلولها و وقايع و فلسفه بافي ها سرانجام در خدمت محتواي اخلاقي و فلسفي و مذهبي کتاب قرار مي گيرد .

متن کامل مقاله در کتاب ماه ادبيات شماره خرداد 88ش